روزمَـرگیـ ..



839

هوا ایـن روزها خنک شده. امشب یکی از پنجره ها رو بستم. از وقتی هوا خنک شده حساسیت منم شروع شده. تا جایی که یادمه خونه قبلی حساسیت زیادی نداشتم. احساس میکنـم بی حوصلـه هستم. این روزها هوا یه جوریه که حس میکنم باید برم وسایـل و مانتویِ مدرسه بخرم. من روز اول مدرسـه گریـه کردم. ابتدایی برای من خیلی سخت گذشت. اما بعـدش روزها رو خط میزدم تا مدرسه باز بشه. مدرسه تنها دورانی بود که هم روزهای بد داشت هم روزهایِ خوب.
تویِ این مدت طولانی که نوشته های طولانی نداشتم، واقعا خبر جدیدی وجود نداشت. یک زمستان سرد و بدونِ بارون، خشک و بی روح. رو به روی اتاقم درخت هایِ بی برگ ! واقعا حوصله نداشتم برای نوشتن. چی رو باید مینوشتم. زندگیِ روتین و تکراری رو ؟ دوران کرونا و خونه نشینی. واکسنی که ساخته شده و به ما نخواهد رسید! احساس میکنم بدنم خشک شُده. نرم کننده قرمز گیرم نیومد و مجبور شدم همون آبی رو بخرم . همون نرم کننده آبی که بوش منو میبره به خونه قبلی.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کیان پاورپوینت آموزش آنلاین زبان انگلیسی میز کار صنعتی نمونه سوالات نقشه کشی معماری درجه 1 با جواب سایت تبلیغات رایگان ادمین شاپ آموزش حسابداری مقاله, تحقیق, پایان نامه تحصیل در چین بیز استور